رايانرايان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

عشق من عاشقم باش..!!!

تولد تکرار امیدواری خداوند است ،

سلام عزيز مامان .

سلام عزيز مامان ...سلام عمر مامان ..امروز مهمون داشتيم عمو بلون اينا اومده بودن ...مي خوام بنويسم كه امروز چقد پسر خوبي بود و اصلا اذيتم نكردي...خيلي خيلي ماه شده بودي ...مامان برات ميميره ...از خستگي زياد تو بقلم خوابيدي...يه چيز مهم دوست داشتي با عمو بلون اينا (دوست بابايي) بري و با من هي باي باي ميكردي وروجك....عاشقتم عمر زندگي من... ...
29 خرداد 1392

رايان مامان

سلام رايان مامان....نفس مامان ...امروز خيلي اذيتم كرديا ..همش نق زدي ..ميگي باهام بازي كن آخه من كه نميتونم همه ي كارام و تعطيل كنم با تو بازي كنم ...يكي دوتا هم زدمت..دستام بشكنه ..ببخش عزيزم...ببخش ناز من ..دست خودم نبود ..برات تخم مرغ آب پز كردم كه خيلي دوست داري و بهش ميگي گل ..خوردي و رو پام خوابيدي ..خواباي خوب ببيني نفس مامان  
26 خرداد 1392

رايان از حموم تا مهموني

  مامان فداي اون فيگورت بشه ...آخر شب بود و گيج خواب اما عاشق رانندگي       عاشق آب بازيه اين وروجك       عاشق اين عكسم ..قطرات آب چقد زيبا به عمر من شادي ميدن     باز تو حموم مشغول آب بازي       ناز من...     حموم كرده تميز حالا بريم مهموني     اي واي داشت توپم و يادم ميرفت...حالا بريم!!!!!!!!!!!!!!    ...
13 خرداد 1392

اسباب بازيهاي رايان جونم

هنوز موفق نشديم واسه رايان اتاق تهيه كنيم آخه خونمون يه اناق خواب داره.....نتونستم براي رايانم سرويس خواب بگيرم....ولي اين اسباب بازي خوشكلاشوه كه مامان جونش براش چيده        اين ماشين خوشكله كه پايينه عكسرو دايي بهرام برات خريده .....  ...
12 خرداد 1392

عكسهاي حموم

سلام دوست جونيام...منتظر عكساي خوشملم تو حموم باشيد كه هر وقت ماماني سرش خلوت شد برام ميزاره اينجا تا شما هم ببينيد..منتظر باشيد..............
12 خرداد 1392

شروع

شروع تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!! اظهار وجود هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. زندان گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! فرق اینجا با آنجا داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جایی ...
9 خرداد 1392

يه روز گردش تو حياط مادرجون

  خونه ي مادرجون مشغول بازي تو حياط با موتور    بازم مشغول بازي       خاله ساني از درخت برات گيلاس چيد واي كه چقدم دوست داشتي نفسم       ميخاي بري بالاي نردبون تا گيلاس بچيني ناناسي من       مامان فداي  خنده هات ..با اينكه چشات درد ميكنن ولي باز خنده هات فراموشت نميشه عشقم       اينم آخريش ..مامان واست بميره  ...
8 خرداد 1392

مادر یعنی

مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد ! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود ! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . .
6 خرداد 1392